شاهین شکوهی- این چند روز همهاش به این فکر میکردم که بیماران کرونایی که در بیمارستان بستری شدهاند، روز خود را چگونه سر میکنند.
من قبلا مدتی بستری بودهام. شاید شما هم این تجربه را داشته باشید. حوصلهی آدم سر میرود و نمیداند چه کار کند.
من که جدول حل میکردم یا کتاب میخواندم تا روزهای کسلکننده را به شب برسانم و بخوابم. این سیکل صبح روز بعد مجددا شروع میشد.
خلاصه اینکه همهاش پیش خودم فکر میکردم که بیماران کرونایی چگونه روز خود را شب میکنند. تا اینکه امشب فرصتی دست داد و یک دورهمی دوستانه و تصویری در واتساپ داشتیم و یکباره یکی از دوستان گفت فلانی را هم به چت دعوت کنیم.
مدتها بود ندیده بودمش. گفتند کرونا گرفته و بستری است. متعجب شدم. متعجب شدم که می تواند با تلفن همراه کار کند. آن تصوری که از یک بیمار کرونایی داشتم را در هم شکست.
تصورم این بود که پر از لولههای سرم و سیم نمایشگر وضعیت حیاتی باشد و نتواند از درد هیچکاری انجام دهد. دور خودش از درد میپیچد و مدام سرفه میکند و تاب و قرار ندارد. دوستمان روی خط آمد و تصورم شکست.
خیلی سرزنده بود؛ البته ماسک هم زده بود. به شوخی به سمت دوربین تلفن همراهش، ها کرد و ما هم خندیدیم. پرسیدم روزها چهکار میکنی؟ گفت که در اینترنت می چرخد و فیلم میبیند. از غذا، پرستار، دکتر و بیمارستان هم پرسیدم. میگفت هر ساعت باید دستهایش را با ژل، ضدعفونی کند و سر و گلویش هم خیلی درد میکند.
حرف میزد اما به سختی و دوست نداشت که بقیه متوجه شوند مبتلا به این ویروس ناقلا شده است. پرسیدم در این چند روزی که بستری هست خاطرهای دارد که تعریف کند؟ گفت که همهاش خاطره میشود و کرونا را شکست میدهد.
میگفت وضعیتش زیاد حاد نیست و بیماران بخشبندی شدهاند. هر بیمار توی یک اتاقک پارچهای بود، از همانهایی که در بیمارستانها زیاد هست، پردهاش را میکشند و آمپول میزنند.
راستش را بخواهید فکر میکردم کسی که کرونا بگیرد دیگر به آخر خط رسیده، ولی سرزندگی دوستم، هشتگ #کرونا_را_شکست_میدهیم را برایم دوباره معنا کرد.