در حسرتِ دیدارِ گُل

3
198

معصومه ابوالحسنی؛ اهل کلاک کرج- همه دارند می‌روند باغ لاله. عکس‌هایشان را که می‌بینم هوش از سرم می‌رود، به کندری‌ها با این هوش و پشتکارشان غبطه می‌خورم، یعنی بچه‌های عمو صادق هم توی این کار شراکت کرده‌اند؟ کاش سال پیش و سال‌های پیش‌تر یادشان به این کار افتاده بود. همان سال ها که عمو با لبخند پهنش زنده بود و کرونا هم نبود.

گُل‎ها خیلی متنوعند. لاله‌های رنگی روی دامنه‌ی کوه چیده شد‌ه‌اند؛ طبقه طبقه و رنگ رنگ. از بچگی عاشق گُل لاله بوده‌ام. می‌رفتیم کوه، یک بغل لاله‌ی زرد یا سرخ می‌چیدم و به خانه که می‌رسیدم داد می‌زدم: “مادر بیا برات گُل آوردم” و مادر شهربانو گُل‌ها رو توی تنگ روی طاقچه می‌گذاشت.

گُل‌های کندر درشتند؛ گوشتی و آبدار. مثل گُل‌های خود کوه ریز و کم پَر نیستند. نهر آبی بین طبقات کشیده شده. توی تبلیغات مسئولش می‌گفت که یک و نیم میلیارد خرجش کرده‌اند. فامیلی‌اش پهلوانی بود؛ مثل بچه‌های عمو صادق ولی شبیه آن‌ها نبود. هیچ‌کدام از پسرهای عمو آن‌قدر لاغر و ریز اندام نبودند. نادر که کوچک‌تر از همه‌ی پسرها بود از در تو نمی‌آمد. عمو محمد نصیحتش می‌کرد و می‌گفت: “به جای گیوه کفش بپوش تا پاهات آنقدر بزرگ نشن”.

بچه بود با سری پایین گوش می‌کرد. خیلی آرام به نظر می‌رسید. موهایش را از ته زده بودند؛ قوتول بود. با لُپ‌های سرخ و پیشانی آفتاب‌سوخته. توی اتاق کاهگُلی روی کوه که همیشه مال او بود و حالا ما توی آن بساط کرده بودیم، می‌نشست و با خجالت به حرف‌های ما گوش می‌کرد. فقط وقتی به دنبال الاغ قهوه‌ای با پالان سفید می‌رفت سر کوه، صدای آوازش را می‌شنیدیم که برای کسی می‌خواند، شاید برای دخترکی در همان حوالی. اگر با همان روند رشد کرده باشد، حتما دو برابر هیکل پهلوانیِ توی فیلم است.

هر روز عکس‌های جدید از لاله‌ها می‌رسد. آدم‌های جدید با ماسک و بدون ماسک. هر روز به جمعیت‌شان اضافه می‌شود. دلم می‌خواهد مامان را برای دیدن گُل‌ها ببرم. بعد از عملش به کمی هوا نیاز دارد.

یادم به بیمارستان، دکترها و پرستارها می‌افتد. آن‌ها هم به گُل، کوه و هوا نیاز دارند. خدا کند  بین جماعتی که لابه‌لای گُل‌ها فیگور گرفته‌اند، کسی از کادر پزشکی هم باشد.

خدا کند با دیدن این‌همه آدم که بی‌پروا توی هم لول می‌خورند اشک توی چشمشان جمع نشود و دلشان نریزد که با این موج جدید از بیماری چه باید بکنند.

خدا کند زیبایی‌ها مال یک عده نباشد و زحمتش مال یک عده‌ی دیگر.

خدا کند که مامان هم آن گُل‌ها را ببیند…

3 COMMENTS