حلقه‌ی اتصال کرج به قلب تولید نفت سنگین ایران

0
292

نسترن کیوان‌پور

اپیزود اول: یک دوره‌ی کاری دیگر آغاز شده است. مرد از خانه که خارج می‌شود دست به دعا برمی‌دارد و خانواده را به خدا می‌سپارد. دلش گرم است که خداوند نمی‌گذارد در نبودش، اتفاقی برای همسر و فرزندانش بیافتد.

اپیزود دوم: فرزندش با او تماس می‌گیرد. در اردوی تیم بسکتبال با ویلچر قُم است و مشکلی برایش پیش آمده که نمی‌تواند به تنهایی حل کند. همسرش در کرج است. نمی‌تواند بازگردد. روی سکو ایستاده و به دوردست‌ها نگاه می‌کند، صلوات می‌فرستد و اشک می‌ریزد.

اپیزود سوم: مرد باید از خانه خارج شود. محل کارش میدان نفتی سروش است در آب‌های خلیج فارس. هلی‌کوپتر که بر روی سکو می‌نشیند، می‌داند که ماموریتش آغاز شده و در خط مقدم اقتصادی ایران باید به ایفای نقش بپردازد. حسن دباغی، حلقه‌ی اتصال کرج به سکوی سروش است!


**

به منزل خانواده‌ی دباغی آمده‌ایم تا از شغل اقماری‌اش بشنویم. حرفه‌ای که شاید برای بسیاری از افراد ناشناخته باشد و هیچ‌کدامِ ما ندانیم که همسایه‌های مهربان، مودب و آرامِ ما، چه نقشِ کلیدی و تعیین‌کننده‌ای در چرخه‌ی اقتصادیِ کشور دارند.

اقماری‌ها کم‌حرف هستند و متواضع. زمانی که از او می‌خواهیم از دشواری‌های حرفه‌اش بگوید، می‌خندد، به خانواده‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید: «حتی همسر و فرزندانم راجع به سختی‌های شغلم، چیز زیادی نمی‌دانند.»

حدود ۱۲ سال در ستاد شرکت پخش و پالایش نفت تهران کار کرده است و سپس به شرکت فلات قاره منتقل شده. می‌گوید: «وقتی تصمیم گرفتم به طرح اقماری بروم هرکس که می‌شناختم از دوست و فامیل گرفته تا سایر افراد به من گفتند که اشتباه می‌کنم و نباید بودن در کنار خانواده را رها کنم. اما هرکس بسته به شرایطِ زندگی‌اش تصمیم می‌گیرد و من هیچ‌وقت آدمی نبودم که از مشکلاتم به دیگران بگویم. می دانستم انتخاب کار اقماری یعنی دوری از خانواده. اما تصمیم خودم را گرفتم و با مشورت خانواده، راهی جزایر نفتی شدم. اوایل شرایط خیلی سخت بود. مخصوصا برای خانواده که به بودن من در کنارشان عادت کرده بودند. مشکلات محمد که از بدو تولد دچار معلولیت بود، شرایط را برای همسرم سخت‌تر می‌کرد. کارهایی هم که من در زمان حضورم انجام می‌دادم، به دوش همسرم افتاده بود. ولی با صبر و بردباری همسرم آن روزهای سخت تمام شد و او به خوبی توانست همه این مشکلات را مدیریت کند. »

کار اقماری دباغی را پانزده روز یک‌بار از خانواده دور می‌کند. طوری که به سادگی امکان حضور در مشکلات جاری زندگی در آن فراهم نمی‌شود. وقتی در سکویی باشی که تنها وسیله‌ی ارتباطی‌ات کشتی باشد و هلی‌کوپتر و هر دو آن‌ها تابع شرایط جوی برای حرکت و رساندن‌ات به خشکی باشند، شرایط دشوار می‌شود؛ نزدیک‌ترین فرد در خانواده دچار مشکل حاد می‌شود یا یکی از نزدیکان فرد فوت می‌کند و سه روز طول می‌کشد که خودش را به خانه برساند. دباغی در این خصوص می‌گوید: «یک بار وقتی پسرم محمد کوچک‌تر بود، همسرم هنگام خروج از منزل همراه او از پله‌ها به پایین می‌افتد و از ناحیه‌ی گردن و کمر بسیار آسیب می‌بیند. من آن شب روی سکو بودم و دستم به جایی بند نبود. نتوانستم کارم را رها کنم و به خانه بیایم چونکه نفر مقابلم هم دچار مشکل شده بود و نمی توانست به سکو بیاید ناچارشدم تا پایان زمان دو هفته کارم صبر کنم و بعد به کرج بیایم. واقعا معجزه شد که همسرم بهبودی پیدا کرد و قطع نخاع نشد. به همین خاطر وقتی از خانه به قصد رفتن روی سکو خارج می‌شود خانواده‌ام را به خدا می‌سپارم.»

دباغی مدت‌ها کارمند بوده و سپس کار اقماری در خشکی داشته است و اکنون روی سکوی نفتی سروش مشغول است. سکویی که نفتش سنگین‌ترین نفت خام تولیدی ایران است. درجه‌ی سنگینیِ آن که با شاخص API سنجیده می‌شود، ۲۰ است در حالی که در بقیه‌ی میادین نفتی کشور، عدد این شاخص به‌طور میانگین ۳۲ است. هرچند نفتِ تولیدی این میدان سنگین است اما تنها نفتی است که حتی در شرایط تحریم هم مشتریان زیادی به دنبال آن بودند. به همین دلیل استمرار تولید از این سکو برای وزارت نفت و اقتصاد کشور بسیار مهم و حیاتی است. نفت تولیدی از این سکو به مخزن شناور خلیج فارس که در نزدیکی سکوی سروش قرار دارد، منتقل و مستقیما صادر می‌شود؛ کاری که به مراتب سخت‌تر و حساس‌تر نسبت به دو شغلِ دیگرِ اوست.

حسن دباغی را شاید بتوان به جرأت، تنها حلقه‌ی اتصال کرج به سکوی سروش؛ قلب تولید و صادرات نفت دانست؛ محلی که نقشی پُررنگ در اقتصاد کشور دارد.

زمانی که از تلاش‌های بچه‌ها روی سکوی سروش حرف می‌زند چشمانش می‌درخشد. می‌گوید: «باور نمی‌کنید که بچه‌ها چه‌قدر خالصانه بدونِ هیچ انتظار و توقعی با دست خالی به تولید مشغول هستند و اگر قطعه‌ای دیر برسد، چگونه با ابتکار و خلاقیت کاری می‌کنند که مشکل حل شود. بارها شده مشکلی پیش بیاید و یکی را از خواب بیدار کنند و او بدون هیچ ناله و اعتراضی برای رفع مشکل می‌آید و ممکن است ۱۲ ساعت هم کارش طول بکشد. این‌ کارها عشق می‌خواهد؛ عِرقِ ملی می‌خواهد. ایثار و فداکاری می‌خواهد که حتی زمانی که روی خشکی کار اقماری می‌کردم نمی‌دیدم. با اطمینان می‌گویم که همه بچه‌های سکوی نفتی دریا، نگاه ملی دارند و نه پُست و مقام برایشان مهم است و نه حقوق مزایا چرا که در خط مقدم اقتصادی ایران مشغول کار هستند و سعی می‌کنند بیش‌ترین بازده را از خود نشان دهند. گواهی بر این مدعا وقتی است که یک چاه به بهره‌برداری می‌رسد و خوشحالی میان آن‌ها اوج می‌گیرد چرا که نه فقط آن‌ها که ایران توانسته کاری عظیم انجام دهد. زمانی هم که تانکری برای صادرات نفت از سکو خارج می‌شود، افتخاری نصیب ما می‌شود که قابل وصف نیست. در یک جمله شاید بتوانم بگویم که کار اقماری عشق است؛ عشق به خانواده، عشق به خدمت برای کشور، عشق به وطن، و افتخاری است که نصیبِ هر کسی نمی‌شود.»

می‌گوید: «وقتی در سکو روی آب هستی انگار با دنیا قطعِ رابطه کرده‌ای. وقتی پایت را روی سکو می‌گذاری و هلی‌کوپتر بازمی‌گردد انگار هیچ راهِ برگشتی نداری. هیچ‌چیز دور و برت نیست. تنهایی تا هلی‌کوپتر برگردد و فرد جایگزین بیاید. یکی دو روز پیش از اینکه دوره‌ی کاری‌ات روی سکو پایان یابد، مدام اخبار هواشناسی و وضعیت دریا را چک می‌کنی مبادا مشکلی پیش بیاید. این شغل سراسر استرس و اضطراب است. سال‌های اول خیلی سخت بود اما دیگر عادت کردیم.»

به همسرش نگاه می‌کند و ادامه می‌دهد: «خانمم از من خیلی نگران‌تر است. به نظرم همسرانِ کسانی که کار اقماری دارند بیش‌تر سختی می‌کشند مخصوصا با شرایط ویژه‌ای که محمد دارد، نگرانی‌ام بیش‌تر است. همیشه از خدا می‌خواهم که توجه بیش‌تری به ما که نیمی از عمرمان را کنارِ خانواده نیستیم، داشته باشد.»

شاید ابتدای امر این سختی‌ها سبب شود کسی که این حرفه را دارد جا بزند، کم بیاورد اما دباغی از شیرینیِ نزدیکی به خداوند می‌گوید: «احساس می‌کنم از زمانی که روی سکو کار می‌کنم به خدا نزدیک‌تر شده‌ام. شاید بسیاری از افرادی که از ابتدا کار اقماری روی دریا داشته‌اند این موضوع را احساس نکنند اما من که روی خشکی کار کرده‌ام، احساس می‌کنم روی دریا ارتباطم با خدا خیلی بیشتر شده و از نمازم بیش‌تر لذت می‌برم و همین موضوع سختی‌ها و دشواری‌های طرح اقماری را برایم کم و بسیار قابل تحمل می‌کند. به همین دلیل سعی کرده‌ام نکات منفی این شغل را چندان برجسته نکنم.»

روشن نگه داشتن چراغ اقتصاد کشور با غیرت و تعصب

گفتگو را با محمد، قهرمان بسکتبال با ویلچر پی می‌گیریم که بسیار کم‌حرف است اما چهره‌ای درخشان و آرام دارد. تقریبا از زمانی که پدرش کار اقماری روی سکوی سروش را پیش گرفته، به تیم بسکتبال با ویلچرِ البرز پیوسته است. ترم چهار کامپیوتر در دانشگاه هشتگرد است، دو بار مقام سوم در لیگ و یک بار قهرمانی را در کارنامه‌ی خود دارد. هم‌چنین اخیرا به تیم ملی بسکتبال با ویلچر هم دعوت شده است. البته اوضاع ورزشی معلولان را در البرز نامطلوب می‌داند و می‌گوید: «متاسفانه امکانات برای ورزش معلولان مناسب نیست و اگر حمایت‌کننده‌ی مالی وجود نداشته باشد، مسابقه‌ای هم در کار نخواهد بود. به همین دلیل از مسابقه‌ی هرمزگان محروم شده‌ایم چرا که بودجه تامین نشده است.»

شرایطِ دشوار محمد سبب شده است که وضعیت خانه برای همسر آقای دباغی وقتی که در ماموریت است، سخت‌تر باشد. اما به مرور زمان انرژی مثبتی که حسن دباغی از کار اقماری گرفته به خانواده هم منتقل شده است. محمد روحیه‌ای عالی دارد و پدر و مادرش به او افتخار می‌کنند.

مادرِ محمد می‌گوید: «خیلی خوشحالم که روحیه‌ی محمد خوب است و امیدوارم روز به روز به مقام‌های بالاتری دست پیدا کند. او هدفی بالا در سر دارد و ورزش برای او به مثابه‌ی دارویی بود که سلامتی روحی و جسمی‌اش را ارتقا داد.»

آرامشی که در میانِ این خانواده احساس می‌شود، چنان زیباست که انگار ما هم مانند تمامِ آن خستگی‌ناپذیرانی که گاه با آرامش بر سکوهای نفتی می‌نشینند و به آب‌های آرامی نگاه می‌کنند که رگه‌های نور مهتاب بر آن پیداست، خداوند را چنان نزدیک به خود حس می‌کنیم که از شوق سرشار می‌شویم؛ شوقی با افتخار و احترام به همشهریِ کرجی‌مان که چراغِ اقتصاد کشور را چنین با تعصب و غیرت روشن نگه داشته است