شاهین شکوهی– صدای ویز ویز چرخ خیاطی نمیگذارد که بقیه صدای بغضهایی را که قورت میدهد، بشنوند. پشت چرخ خیاطی نشسته و ماسک میدوزد. انگار دهه شصت دوباره جان گرفته و جلویش رژه میرود. آن موقعها در اوج جوانیاش بود و کشور هم در اوج بحران و جنگ. خانمها را جبهه راه نمیدادند. میخواست برای کشورش که حالا مورد تجاوز قرار گرفته بود، کاری کند. دستهدسته جوانان کشور راهی جبهههای جنگ میشدند و البته دستهدسته هم پیکرهای شهیدان وارد کشور میشد. دختر خانم جوان میخواست کمکی کند.
اگر خط مقدم جبهه را از او گرفته بودند، پشت جبهه که در دسترسش بود. در پشت جبهه به رزمندگان کمک میکرد؛ در کارگاههایی که لوازم و ملزومات رزمندگان را تهیه میکردند. حالا پشت چرخ خیاطی نشسته و دور تا دورش هم جوانانی هستند که با شوق و عشق فراوان کارهایی مثل خودش میکنند؛ کش ماسک ها را میبرند، پارچه ماسکها را میدوزند، استریل میکنند و امثالهم. بغضش را قورت میدهد و به کارش ادامه میدهد. باز هم نگاهش به نگاه جوانانی که درگیر کار هستند گره میخورد، دهه شصت را میبیند. به خودش میگوید اینجا هم پشت جبهه جنگ است. آمده تا به هموطنانش خدمت کند و خاطراتش هم یکی یکی زنده میشوند.
در کارگاه، ماسک تولید میکند و میگوید که با تولید هر یک ماسک بیشتر، جان یک نفر ایمنتر می ماند و برق خوشحالی در چشمانش دیده میشود. وقتی میپرسم چرا آمده ای میگوید: “ما سربازان امام خمینی(ره) هستیم. وقتی سال ۴۲ از امام پرسیدند با کدام لشکر میخواهی انقلاب کنی، گفت سربازان من در گهوارهها هستند”.
خودش را سرباز میهن میداند و میگوید فقط جبههها عوض شدهاند. میگوید آمده تا کرونا را شکست دهد. از سه فرزندش هم میگوید که آنها هم در همین راستا فعالیت میکنند. فکر کنم نه تنها در این کارگاه تولید ماسک، که در خانه هم دهه شصت جلوی چشمش رژه میرود؛ به خاطر همین سه فرزند پرشوقش که خود را سرباز میهن میدانند و آن همسر جانبازی که یادگار سالهای دهه شصت است.
دانشجوی دکترای جامعهشناسی
Shahinshokoohi@ut.ac.ir