شیما طباطبایی– به نرده های بالکن نگاه میکنم؛ تا جایی که امکانش بوده کشیده شده، از پایین که نگاه میکنی فقط واحد ماست که نردههایش تمام بالکن را پوشش داده بدون ذرهای فاصله میان نرده و آسمان. هر زمان که غمگین یا عصبانی هستم برایم یادآور زندان است، اما حالا زمان غم نیست.
در این برگ از تاریخ که در خانههایمان ماندگار شدیم، فرصتی یافتهایم برای درنگ. انگار زمان متوقف شده و هر روز میشود به یک چیز فکر کرد بدون آنکه حتی مهم باشد؛ چند شنبه است؟ یا کار دیگری برای انجام داری یا نه؟ خب کار بعدی اگر انجام نشد میرود در لیست کارهای فردا بدون هیچ ترس و شتاب، پس تمرین ذهنی امروز نرده های بالکن.
حالا که چشمانم به راه راه دیدن حیاط و آسمان عادت کرده با خودم میگویم خیلی هم بد نیست، اصلا شاید صاحب قبلی یک گل رونده داشته، مثلا یک پتوس که بپیچد دور نردهها و خانه را در آغوش خود بگیرد. یا گلدانهایش را آویزان کرده بوده تا جا برای همه گلهایش در بالکن کوچک باشد. چه تعبیری! خودم هم خندهام میگیرد از این حجم تفاوت در نگاه.
بعد با خودم میگویم چرا نزدیکترین احتمال به ذهنت نیامد؟ شاید اصلا یک بچهی کوچک و کنجکاو داشته و حتما یک بار احساس خطر کرده و نرده ها را تا بالا کشیده است. خودم مچ خودم را میگیرم که هرچه دوست داری تصور میکنی نه آن چیزی که ممکن است حقیقت داشته باشد.
خب چه اشکالی دارد من در قرنطینه هر فکری که دوست دارم بکنم؟ تنم در خانه مانده است. ذهنم آزاد است که هر سمتی میخواهد پر بکشد. ذهن آدم که کرونا نمیگیرد. وای چه خوب که ذهن آدم کرونا نمیگیرد! وگرنه قرنطینه کردنش زجرآور بود. مثلا فقط میتوانستی به همین وضع ممکن فکر کنی، نه کمتر نه بیشتر، نه امیدوارانهتر و حتی ناامیدانهتر، چه قدر وحشتناک!
من با همین فراز و فرود ها زنده ام. مثلا اگر نتوانم در ذهنم کنار ساحل بدوم حتما کسل میشوم یا اگر دیگر نتوانم خانه ایدهآلم را با جزئیات بسازم قطعا همین خانه را دوست نخواهم داشت. پس فعلا خانهمان را با نردههای بلندش در آغوش میگیرم و در دفتر مغزم مینویسم تمرین بعدی، ذهن ها کرونا نمیگیرند؛ پس آنها را از قرنطینه عقل و منطق بیرون بیاورید!
کارشناس ارشد جغرافیا و برنامه ریزی شهری
Shima.t.93@gmail.com