سمیه حقروستا*- اگرچه در این روزهای کرونایی، برگزاریِ جلسات حضوری کمرنگ شده اما بعضی مدیران همچنان به شیوههای سنتیِ برگزاری جلسه (البته با رعایت پروتکلهای بهداشتی) اعتقاد راسخ دارند. در یکی از همین جلسات بود که بحث از احیای بافتهای فرسوده شد. ناگهان، یکی از مدیران اسبق حوزهی شهرسازی جملهای گفت با این مضمون که برای حل مشکل مالکیت بافتهای فرسوده و اجرایی شدن طرحهای تجمیع، باید به شیوهای که برای ساخت بزرگراه، پل، ساختمانها و بناهای عمومی عمل میکنیم، عمل کنیم! اشاره به قانون «نحوه خريد و تملك اراضي و املاك براي اجراي برنامههاي عمومي، عمراني و نظامي دولت» کرد و اعتقاد داشت که با اهرم فشار باید طرحهای بافتهای فرسوده را برای اقشار ضعیف جامعه اجرا کرد!
با گفتن این جمله تمام ادبیات شهرسازی که از ابتدای دورهی کارشناسی تاکنون در دانشگاه خوانده بودم دور سرم چرخید. از پروژه بزرگراه نواب (بزرگترین پروژه نوسازی ایران!) و آزادراه تهران-شمال و سیاست ایجاد شهرهای جدید که همگی سلبی اجرا شده بودند و اثرات اجتماعی نامطلوبی برجای گذاشته بودند گرفته تا نظریههای سنتی و جدید برنامهریزی شهری.
اتفاقاً همین روزها به بهانهی یکی از آزمونها، درگیر مرور نظریات برنامهریزی شهری و سیر تحول آنها در جهان بودم. طي دهههای اخير دو ديدگاه غالب در عرصهی شهرسازي وجود داشته است: ديدگاه اول که در نيمه دوم قرن بيستم (از دهه ۱۹۶۰)، ديدگاه غالب بوده مدل برنامهریزی از بالا به پايين يا همان برنامهریز عقلاني- علمي است. در اين ديدگاه عدهای از متخصصان برنامهریزی با استفاده از روشهای علمي و تکنیکهای تحليلي برنامهریزی میکنند و به اين تکنیکها و روشها اعتقاد و ايمان دارند. در اين روش، معمولاً از مشارکت شهروندان در تصمیمگیری استفادهای نمیشود و در صورت وجود استثناهايي، عمدتاً در سطوح خيلي پايين شهروندان به بازي گرفته میشوند.
در مقابل، ديدگاه دوم (از دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰) حامي مدل برنامهریزی از پايين به بالاست، درواقع شکل کاملتر آن بر پايه نظريه کنش ارتباطي يورگن هابرماس، فيلسوف و جامعهشناس آلماني، بنا شده است. در اين مدل نقش برنامهریز بيشتر ميانجيگر بين گروههای ذینفع است و برنامهریزی بيشتر بر فرآيند تأکید دارد تا نتيجه. اين مدل براي رسيدن به تفاهم با گروههای ذینفع در برنامهریزی از طريق مذاکره و مباحثه تأکید میکند.
جالبتر اینکه امروزه در جهان، حتی دیدگاه دوم (شیوه مشارکتی) هم موردنقد نظریهپردازان بسیاری قرارگرفته و افرادی چون جین هیلیر، معتقدند که در رویکرد مشارکتی، صداهای خاموش جامعه که همان اقلیتهای حاشیهنشین و طبقات محروم هستند نادیده گرفته میشود و گروهها و افرادی که از قدرت بیشتری برخوردارند، بر برنامهریزی تأثیرگذارترند. بنابراین، فرایند برنامهریزی باید اقلیتهای حاشیهنشین را وارد برنامهریزی کند و مشارکت آنها را به رسمیت بشناسد.
برخلاف دیدگاه سنتی که برنامهریز را دانای کل و اقشار مختلف جامعه را ناآگاه تلقی میکرد و برنامهریزی در پستو! تهیه میشد؛ رویکردهای جدید برنامهریز را تسهیلگر، مذاکرهکننده و میانجیگر میشناسند که موظف است اختلافات و تنازعات میان کنشگران مختلف جامعه که ارزشها، گفتمانها، باورها و هویتهای متفاوت دارند را کاهش دهد.
با این فرایندهایی که نظریات برنامهریزی شهری در جهان طی کرده و به دنبال مشارکت هرچه بیشتر همهی کنشگران در برنامهریزی است؛ ما هنوز از روشهای سلبی اجرای طرحها صحبت میکنیم. گویا هنوز اعتقاد راسخ به برنامهریزی سنتی داریم و اقشار مختلف جامعه را ناآگاه میپنداریم. اگرچه نتایج نامطلوب طرحهای سلبی و دستوری را با چشم دیدهایم؛ اما هنوز اندر خم یک کوچه ماندهایم! آیا پس از چند دهه تجربة ناموفق، وقت آن نرسیده که تفکرات سنتی برنامهریزی را کنار بگذاریم و کنشگران جامعه را به رسمیت بشناسم؟!
*دانشجوی دکترای شهرسازی