روایتهایی از نخبگان ایران
جنگ آغاز شده بود و شهر اهواز آماج حملات هوایی دشمن بود. انبوه مجروحان به بیمارستان امام میآمدند و من{دکتر تقی رازی رئیس بیمارستان}، مستأصل و ناتوان شده بودم. نه مجروحان و بیماران امنیّت داشتند، نه پزشکان و پرستاران و نه هیچکس دیگر. من و امثال من از جنگ چه میدانستیم؟ هیچ…
ناگهان گرفتار جنگ شده بودیم و تصمیم گرفته بودیم بمانیم و با آن بجنگیم. باید فکری میشد. به یک زیرزمین بزرگ و امن نیاز داشتیم تا آنجا را اطاق عمل کنیم. پس از چند روز استیصال و ناتوانی ناگهان فکری به ذهنم رسید. یاد زیرزمینی بزرگ و خوب افتادم که مدتها قبل در یک مراسم عروسی دیده بودم.
بیدرنگ دکتر فربد، معاونم، را صدا کردم و با هم رفتیم هتل آستریا (فجر کنونی). از دو نگهبان هتل سراغ مدیر را گرفتیم. فهمیدیم مدیری در کار نیست. از غفلت نگهبانان استفاده کردیم و رفتیم زیرزمین هتل. به به! همان بود که دنبالش بودیم؛ بزرگ، زیبا و امن. اگر آنجا را اطاق عمل میکردیم، طبقهی همکف ریکاوری میشد و سایر طبقاتش بخش، قسمت اداری و امثال ذلک. معطل نکردم، از همانجا به خانم قاسمی که مسئول اطاق عمل بود تلفن کردم.
گفتم به رانندهها بگو هرچه دستشان میرسد از تخت و دستگاه و سایر امکانات همه را بیاورند جلوی هتل آستریا تحویل من بدهند. بنده خدا تعجب کرد، اما من گفتم فرصت توضیح ندارم فقط آنچه را گفتم انجام بدهید. دیری نپایید که انبوه وسایل بیمارستان به هتل منتقل شده بود.
آری! جنگ، یکروزه هتلی را بیمارستان کرده بود. جنگ اینگونه عمل میکند …
دکتر تقی رازی متولد سال ۱۳۱۷ شهرستان بهبهان پزشک و جراح
تلخیص توسط محسن شاهرضایی