احسان محمدی؛ راویِ بیستونهمین رویداد گپ
نسترن کیوانپور
اپیزود اول: میتوانی “البرز” باشی؟
“در روزگاری که مدام میگویند کلاهِ خودت را بچسب، در روزگاری پُر از اختلاس و دزدی و خودخواهی، خوشا البرز بودن”. اینها حرفهای احسان محمدی؛ روزنامهنگار است که راویِ بیستونهمین رویداد گپ به همت کانون رشد خلاق بود. رویدادی که این بار با محوریتِ “شهروند جهانی بودن” برگزار شد.
توی سالن نشسته بودم و حرفهای او من را به فکر واداشته بود. از “البرز زارعی” میگفت که جانش را به معنای واقعی فدای دیگری، فدای طبیعتدوستی کرده بود و مستقیما پرسش میکرد که آیا ما هم میتوانیم در شرایط یکسان مثلِ البرز عمل کنیم؟ میتوانیم فداکاری کنیم؟ یا فقط حرفش را میزنیم؟
به حرفهای او گوش میکردم و به این موضوع فکر که چند بار از کنارِ کودکان کار عبور کردهایم و قدمهایمان را تند تر که مجبور نباشیم کمک کنیم؟ چند بار شاهد یک نزاع خیابانی بودهایم و مسیرمان را عوض کردهایم تا توی دعوا چاقو نخوریم! اصلا به ما چه که کسی ناراحت است؟ کسی غم دارد؟ چند نفر دعوا میکنند؟ به ما چه ربطی دارد که حالِ کسی بد باشد؟
حالا احسان محمدی میگوید که دیگری را دوست داشتن، قدرت زیادی میخواهد. میگوید گفتن این حرفها که “دیگری را دوست داشته باش” ساده است اما خودمان اگر جای کسی باشیم که فرزندش در یک دعوا کشته شده، قدرتِ بخشش خواهیم داشت؟
محمدی سوال مهمتری هم میپرسد: «آیا انسان ذاتا موجود خودخواهی است یا دیگر خواه؟»
محمدی میگوید: «یک دیدگاه وجود دارد که معتقد است نسل اکنون در کرهی زمین نسلِ بزدلان تاریخ است، شجاعان رفتهاند، جنگیدهاند و فداکارانه زندگی کردهاند. پیشینیان ما، اما عقب کز کردهاند تا صدمه نبینند.»
هرچند به اعتقاد او، امثال حسین فهمیده، دهقان فداکار و البرز هنوز ژن فداکاری دارند اما سوال این جاست که ما در کدام دستهایم.
او میگوید: «دههی محرم نزدیک است و بارها لبیک یا حسین سردادهایم. اما آیا هرگز اندیشیدهایم که اگر امروز کربلا بود و عرصهای برای سنجشِ شجاعت ما، در کدام صف میایستادیم؟»
اپیزود دوم: امان از ذهنِ عدد اندیشِ ما!
چند سال پیش فیلمی دیده بودم به نام “مه”. داستان فیلم از این قرار است که دیوید و پسر ۵ ساله اش که در شهر کوچکی زندگی می کنند پس از طوفانی شدید برای تهیه مایحتاج روزانه به سوپرمارکت شهر میروند. همانطور که مه کل آن ناحیه را در بر میگیرد، گروهی از مردم به همراه آنها در این سوپرمارکت گیر میافتند. خیلی زود معلوم میشود که موجودات ترسناک و عجیبی داخل مه وجود دارند. اما نکته اینجاست که دعوای اصلی با موجودات عجیب نیست، دعوا میانِ انسانهایی در میگیرد که دچارِ بحران شدهاند. موجودات تهدیدِ اصلی نیستند! این آدمها هستند که همدیگر را در بحران میدرند.
جالب است که احسان محمدی در این رویداد به کتاب شهروند از تامس هابز اشاره میکند و این جمله: “انسان، گرگِ انسان است”.
او میگوید: «ما انسانها مجبور شدیم برای بقا و مقاومت در برابر دشمنِ بزرگتر؛ طبیعت، با هم کنار بیاییم و زندگیِ جمعی داشته باشیم اما در عین حال در شرایط بحران میتوانیم همدیگر را بخوریم و بدریم.”
محمدی میگوید: «در همین شیوع کرونا، همدیگر را نقد کردیم، توی سر هم زدیم که چرا سر ماسک و الکل اینطور رفتار میکنیم. اما دیدیم راهزنی ماسک و وسایل بهداشتی جهانی شد حتی در کشورهایی که متمدن و پیشرفته بودند و هرگز گمان نمیکردیم این اتفاقات در آنها هم رخ دهد. این رفتارها نشان میدهد که ما در لحظات بحران و تنش به غریزههای بقا بازمیگردیم. زیگموند فروید هم میگوید گزاره “دیگری را همچون خود دوست بدار”، در تضاد با ذات بشر است چرا که در لحظههای بحرانی و حساس، خود را بیش از دیگری دوست داریم.»
اما دیدگاهها به این موارد متفاوت است. احسان محمدی میگوید: «وقتی سیل و زلزله یا چنین فجایعی رخ میدهد، مردم کارهایی انجام میدهند که ما را شگفتزده میکند. مثل مسئولان دنبال مطرح شدن اسم یا انتشار عکس در حین کمک نیستند، دنبال بنر زدنِ اسم و عکسشان نیستند، فداکارانه عمل میکنند. اما وقتی در سطح خُردتر و زیست اجتماعی قرار میگیرند انگار این نوعدوستیها رنگ میبازد. “مشکل خودته”، “به من مربوط نیست”؛ این قبیل جملات در حال تکثیر و تکرار است متاسفانه. هم بینِ ما هم بین مسئولان. مسئولان میگویند این مشکل وزارتخانهی ما نیست، مشکل آن یکی وزراتخانه است و مواردی از این دست. چهطور میتوان در اجتماع زندگی کرد و خود را جدا انگاشت؟ تک تکِ خشتها باید کنار هم بایستند تا دیوار، دیوار بماند.»
محمدی میگوید: «ذهن عدد اندیش بسیار خطرناک است. اینکه فکر کنیم اگر ۱۰ هزار تومان کمک کنیم ۱۰۰ هزار تومان پس میگیریم. همهچیز با اعداد و ارقام انگار سرو کار دارد دیگر. آمار فوتیهای کرونا دلِ آدم را به درد میآورد. اینکه تابهحال مثلا ۲۰ هزار نفر در نتیجهی ابتلا به کرونا فوت کردهاند و فقط این آمار را میشنویم بدونِ هیچ احساسی. این ۲۰ هزار نفر، ۲۰ هزار پدر بودهاند، مادر بودهاند، فرزند بودهاند، ۲۰ هزار قصه بودهاند.»
او ادامه میدهد: «به نظر من کرونا جهان هستی را خیلی کوچک کرد؛ جهان را دهکده کرد. هرگز و هرگز در تاریخ، هیچ اتفاقی اینقدر جهانشمول نبوده است. اگر جنگ جهانی رخ داد، قسمتی از اروپا درگیر بود؛ افریقا نه. اگر گرسنگی بود در افریقا بود، روسیه درگیر نبود. اگر بمب اتم هیروشیما و ناکازاکی را با خاک یکسان کرد، تورنتو و ونکوور امن بود. هشت سال در جنگ سختی کشیدیم و کشورهای همسایه در راحتی زندگی میکردند. داعش آدمها را زنده زنده آتش میزد و ما راحت توی رستورن پیتزا میخوردیم. اما کرونا فرق دارد. کرونا نشان داد دنیا خیلی کوچک است و سرانجامِ انسانها به هم بسیار نزدیک و وابسته. به همان شرط بقای اولیه رسیدیم که اگر کنار هم نباشیم همه با هم غرق خواهیم شد.»
اپیزود سوم: یک کارمند خوشحال باش، نه یک مدیرِ افسرده
احسان محمدی میگوید: «زندگی سه بُعد طول، عرض و ارتفاع دارد. طول یعنی همهی تلاشهایی که در زندگی برای موفقیتهای فردی میکنیم. ارتفاع یعنی رابطهی ما با خدا یا یک باور فراتر از مسائل زمینی. عرض هم میزان نفعی که به دیگری میرسانیم. باید از خودمان بپرسیم آخرین بار کِی حال یک نفر را خوب کردهایم، کِی سخاوتمندانه چیزی به کسی بخشیدهایم؟ کِی گوش شدهایم برای شنیدنِ حرفهای دیگری؟»
او میگوید: «اگر حال این کشور بد است به این دلیل است که به آدمها یاد ندادهاند خوشحال باشند. یک کارمند خوشحال باش نه یک مدیر افسرده، یک پرستار بخشنده باشد نه پزشکی که در اتاق عمل به فکر خرید تیرآهن است. مدام فرزندانمان را مانند ربات به کلاسهای مختلف میفرستیم؛ باشگاه، زبان، نقاشی، موسیقی و … و برای یک نمره سرزنشش میکنیم، بچهها را شماتت میکنیم، پوستشان را میکنیم و با گریه به خواب میروند که نهایتا به زور دکتر یا مهندس شوند. اما بچهها اسباب بازی ما نیستند و وظیفهی تحقق آرزوهای ناکام ما را ندارند. باید بچهها را خوشحال بار آورد. اگر در حال حاضر حالمان بد است و در جامعه نوعدوستی نمیبینیم برای این است که به بچهها یاد ندادهایم که از زندگی چه بخواهند. من به شخصه امیدوارم فرزند من نوعدوست، مطالبهگر، مسئولیتپذیر و مشتاق به کمک بار بیاید تا مدام نمرههای خوب در کلاس بگیرد.»
احسان محمدی حرفهایش را در رویداد گپ با این موضوع پایان میدهد که؛ «در شبکهی اجتماعی یک کامنت دیدم که برایم بسیار جالب بود؛ “دنیا پر از زشتی است؛ آیا خودت بخشی از زیباییهایش هستی؟” نباید به بد بودن، به بد دیدن، به زشتی دیدن و تکثیرِ آن عادت کنیم.»
به نظرم این رویداد گپ یک ویژگیِ جالب داشت و ایجاد سوالاتی مهم و چالشبرانگیز در ذهنِ ما. به نظرتان یک مدیر افسرده هستید؟ یا یک کارمند خوشحال؟ آیا از آن دست آدمهایی هستید که “به من چه ربطی دارد” مدام از دهانشان خارج میشود؟ یا سعی میکنید حالِ کسی را خوب کنید؟ کسی را خوشحال کنید؟ آیا شنوندهی دردهای مردم هستید؟