نسترن کیوانپور- وقتی روحانی مسجد با صدای لرزان و عصبانی میگفت “تابهحال کجا بودهاید؟”، سعی کردم از تیررس گوشیِ یکی از ساکنان محله که بدو بدو از داخل مسجد آمده بوده بیرون و داشت فیلمبرداری میکرد، خارج شوم.
یکی دیگر از اهالی سرش را تکان میداد و میگفت کاری انجام نمیشود که. میشود؟ گمان میکرد من هم از کارکنان شهرداری هستم. حرفهایش که تمام شد گفتم من خبرنگارم.
این چندمین بار است که در محلات کرج با چنین صحنههایی روبهرو میشوم. مردم عصبانی؛ مردم ناراحت؛ مردم ناراضی.
با احد رسولی از شورای شهر کرج رفته بودیم بازدید از محلهی آقتپه که دفتر تسهیلگری این محله برای شنیدن مشکلات مردم هماهنگ کرده بود؛ یک کارِ روتین که از سال گذشته در بسیاری از محلات کرج هم با همین تیمِ مدیریت شهری و کارکنان دفاتر مستقر در محلات هدف، انجام شده بود.
چند ماه پیش بود توی محلهی اوقافیها وقتی شهردار آمده بود بازدید، پیرمردی نشسته بود روی یک چهارپایهی قرمز رنگ جلوی در مغازهاش و زیر لب غر میزد که خسته شدیم از وعدهها. کنارش اما دو سه تا از اهالی با شور و اشتیاق مشکلات محله را میگفتند و پیرمرد هم به همه نگاهِ عاقل اندر سفیه میکرد.
در محلهی حسینآباد هم همینطور؛ رفته بودیم عیادت یکی از بزرگان محله و باز همین آش و همین کاسه.
بدترینش زمان تهیهی سند بازآفرینی شهری اخترآباد بود که با تیم شهرسازی مهندس مشاور همکاری میکردم؛ موقع برداشت کالبدی در محله، اهالی وقتی با دوربین، تختهشاسی، خودکار و نقشه میدیدنمان به گمان اینکه از شهرداری آمدهایم، به قصد حمله میآمدند سمتمان. یادم است آن یکی تیم را هم برده بودند کلانتری؛ زنگ زده بودند اهالی به پلیس که اینها آمدهاند از كوچه و خيابانهای ما عکس میگیرند!
به دلیل تجربهی خبرنگاریام میدانستم مردم روی دو صنف وقتی راه بیافتند توی محلهشان، حساس هستند؛ اولی شهرداری و متعلقات؛ و دومی خبرنگارها. از گروه اول با عصبانیت و غیظ استقبال میکنند و از گروه دوم فرار میکنند یا میترسند اطلاعاتشان را در اختیارشان بگذارند. حالا هرچه قدر هم بگویی میخواهیم برای شما کار انجام دهیم در برخوردشان هیچ تفاوتی ایجاد نمیکند.
اما وقتی بگویی دانشجو هستی، اوضاع فرق میكند؛ چهرهشان خندان و مهربان میشود ناگهان. تا میگفتی دانشجویی، دعوتت میکردند توی خانهشان صبحانه بخوری، ناهار بخوری، استراحت کنی، برایت یک لیوان چای میآورند و سفرهی دلشان را هم باز میکردند؛ انگار سالهاست میشناسند تو را.
اما بعدش فکر میکردی با خودت که منشأ این حجم از بیاعتمادی به مدیریت شهری، به مسئولان شهر چیست؟ چه شده طی این سالها که مردم حتی دیگر حاضر نیستند بیایند مشکلاتشان را جلوی مسئولان مطرح کنند. حتی اگر احتمال دهند کوچهشان آسفالت میشود، برایشان سطل زباله میگذارند، باز هم عطایش را به لقایش میبخشند.
حالا ایستاده بودم در حیاط مسجد و امام جماعت تقریبا فریاد میزد و به پاسخها گوش نمیداد و میگفت مسئولان تا به حال کجا بودهاند و همه حق میدادیم به مردم که عصبانی باشند، که فریاد بزنند، که بیاعتماد شده باشند.
چند نفر دیگر از اهالی هم شروع کرده بودند به فریاد زدن، تحسینشان میکردم که دلشان برای محله میسوخت اما نقد داشتم به رفتارشان و امان از ایام انتخابات که اگر کسی هم در حال انجام کارهای همیشگیاش باشد این انتخابات مردم را بیاعتمادتر میکند به بازدیدها، به نشستها، به همایشها. و باز هم طبق اصل استقرایی نمیشود بهشان خُرده گرفت. میشود؟
من هم خودم جزئی از مردمِ همین شهرم و بیشترین نقد را به شورای شهر و شهرداری دارم اما یک چیز جالب در محلهی اوقافیها دیدهام طی همکاریام با آن دفتر و مطالبهگریِ صحیحِ مردم محله است.
آقای عیسیپور؛ از اهالی محله، به معنای واقعی کلمه مطالبهگر است. اولین باری که دیدمش در یک جلسه با معاون عمرانی منطقه هفت بود و تا میتوانست انتقاد کرد؛ تند و تیز هم انتقاد کرد اما طلبکارانه نه؛ مطالبهگرانه.
انرژی و پیگیریِ مستمرش را بسیار تحسین میکنم و با همین پیگیریها کوچهشان بعد از مدتها آسفالت شده؛ گلدانهای قشنگ، دیوارهای کوچهشان را مُزین کرده و همین اتفاقاتِ به ظاهر کوچک باعث شده خیلی از اهالی به دفتر تسهیلگری مراجعه و همین اقدامات را طلب کنند.
من عصبانی هستم چرا سطل زبالههای جلوی ساختمانم را برداشتهاند بدون اطلاعرسانی، تو عصبانی هستی چرا ۱۰ سال است میروی به این مسئول و آن مسئول میگویی و کوچهات هنوز آسفالت که سهل است؛ یک لکهگیری ساده نشده، او عصبانی است که چرا درختان محلهاش را شبانه قطع کردهاند؛ همهمان عصبانی هستیم و کاملا طبیعی و بدیهی است اما همه چیز راه دارد.
حالا که دفاتر تسهیلگری که سالهاست در تهران فعال هستند و جایشان را میان مردم باز کردهاند، توی کرج هم فعال شدهاند باید از ظرفیتشان استفاده کرد.
به سایر اقدامات احد رسولی در شورای شهر کرج کاری ندارم اما راهاندازی این دفاتر یک فرصت برای مردم محلات محروم شهر است که آقای عیسیپورِ محلهی اوقافیها خوب آن را درک کرده و از آن بهره گرفته است چون مطالبهگری را بلد است.
عصبانی هستیم درست؛ طلبکار نباشیم چون در فضای تنشزا هیچ کاری انجام نخواهد شد و این فاصلهی عمیق میان مردم و شهرداری مدام بیشتر خواهد شد.
مردم محلهی آقتپه حاضر نشدند بیایند پیش شهردار منطقه ۳ برای گفتنِ مطالباتشان. خصومت شخصی نداشتند؛ ناامید بودند. اما آدمهای امیدوار در تمام محلات پیدا میشوند؛ نمونهاش مرد جوانی بود که شمارهی پایگاه خبری هزار و یک شهر و روزنامهی پیام آشنا را گرفت از من که مشکلات محله را همراه با تصویر ارسال کند.
تجربیاتِ این مدتم در بازدید از محلات محروم کرج یک تلنگر بزرگ برایم بوده؛ آگاهی از اهمیتِ پویایی در مسیرِ مطالبات؛ حتی اگر درصد ناچیزی از خواستههایمان تحقق یابد.
این ویژگیِ جوامع پیشرفته است که به چنین مهارتی دست یافتهاند؛ مهارتِ ناامید نشدن و جا نزدن چون دریافتهاند هر کاری راهی دارد و با دانستن این مهارت میتوانند امکانات دولتی را به سوی خود جذب کنند. آموختهاند بیتفاوت نباشند دربارهی مسائل شهرشان، و مگر “شهروند” بودن جُز این است؟