نیاز نیست همه‌ی خیابان‌ها هماهنگی بصری داشته باشند

0
416

منصور زند– سال‌ها پیش زنده­‌یاد؛ سید هادی میرمیران؛ معمار شهیر ایرانی گفته بود: “معماری رد زمان است بر فضا”.

 شاید او با این گفته‌ی کوتاه می‌خواست به جمع کم‌شمار اما پرمایه‌ای از مشاهیر بپیوندد که پیش از او معماری را با راه‌های دیگری درک کرده بودند. مانند یوهان ولفگانگ فُن گوته؛ ادیب و شاعر آلمانی با پیمانه‌های موسیقی، لویی ایزادور کان؛ معمار روس تبار با ذهن مجرد هنرمند یا فردریش ویلهلم نیچه؛ فیلسوف، ادیب، شاعر و آهنگساز آلمانی با قدرت انتخاب اندیشه.

عجیب آنکه این تعاریف موجز و مستقل، همگی درست‌اند.

فدریکو گارسیا لورکا؛ شاعر شوریده‌ی سال‌های جنگ اسپانیا  نیز وقتی که با کوله‌باری از تجربه‌ی مردم‌شناختی، از سفر منهتن سراسر فولاد، هارلم غرق در تنش‌های اجتماعی و هاوانای آرام‌خفته در دل طبیعت به گرانادی یأس فروخورده (غرناطه) بازگشت، به دوستان کولی‌تبار خود، که حالا دیگر سخنان وهم‌انگیز او را هم‌چون آیاتی آسمانی می‌بلعیدند، یاد داد که شهرهای ما را زمان می‌سازد. چرا؟ چرا معماری، و به‌طور اولی: شهرسازی، ناگزیر از بازتاب چیز دیگری هستند؟ و آیا واقعا بازتاب آن چیز دیگر هستند؟ و  آن‌چیزدیگر، چیست؟

با این مقدمه به تعریف برخی ویژگی‌ها از منظرِ دخالت کالبدی بر سیمای یک فضای شهری می‌پردازیم که رعایت یا عدمِ رعایتِ آن‌ها می‌تواند در میزان مطلوبیت آن فضا موثر واقع شود.

نخست، بیایید به سراغ اغتشاش برویم. اغتشاش یعنی آشفتگی و در مقابل نظم و هماهنگی می‌آید. معمولا می‌خواهیم سیمای شهری ما از الگوی بصری مشخصی برای گشودگی‌ها، ورودی‌ها، رخ‌بام‌ها، مصالح، رنگ‌ها، تزئینات، سایه‌اندازها و… پیروی کند. صحبت سر این است که حتی انتظار حداقلی از رعایت الگوهای بصری، در اغلب موارد، عبث و نابه‌جا است. و ما هنوز نگاه آرمان‌گرایانه‌ی خود به سیمای بصری شهرها را رها نکرده‌ایم. این ماییم که می‌بایست غالبا خود را با انتظارات روح زندگی شهری، که لاجرم در کالبد آن متجلی می‌شود، وفق دهیم. بعدها خواهیم دانست که حوزه‌ی دخالت و رسالت پیامبرگونه‌ی ما، بسیار محدودتر از آن است که خود گمان برده‌ایم.

نقش‌های متفاوت شهرساز، شهروند و مدیریت شهری در شکل‌گیری یک فضای شهری

به خط آسمان بپردازیم؛ آن‌چه قبلا خط آسمان نامیده می‌شد، ترجمه‌ای بوده درست از واژگان ترکیبی  Sky Line که کاربردی نادرست یافته است. خط آسمان در واقع خطی است فرضی از نمایی نسبتا دور که توده‌ی ترکیبی و یک‌پارچه‌ی ساختمان‌های یک آبادی(اعم از شهر یا روستا) را از آسمان جدا می‌کند. پیشینیان ما به آن سواد آبادی(شهر) هم می‌گفتند. اگرچه به‌طور غالب منظور از سواد آبادی، باغ‌های اطراف آن بود.

گاهی نیز مراد این بود که بدانند، نحوه‌ی ترکیب کالبدی توده‌های ساختمانی باهم، نسبت‌های غالب عرض به ارتفاع، وضعیت رخ‌بام‌ها، چگونگی واکنش سازمان فضایی‌کالبدی آبادی به الزامات شیب‌شناختی بستر زمین، نقش و وظیفه و الگوی انتظام‌یافتگی نشانه‌های بصری؛ و مسائلی از این‌دست در آن آبادی چیست؟ و نیز آن‌چه به تراکم، مسائل کالبدی، مصالح و رنگ‌ها و چون آن‌ها در آبادی مربوط می‌شود، کدام است؟ امروز این اصطلاح کاربرد دیروز را ندارد. اصلا این “چیست‌وکدام‌ها” دیگر ربطی به خط آسمان ندارد. اگرهم داشته باشد، همه جا مثل هم است.

اما امروز اصطلاحی دیگر جای دیروزی را پرکرده و آن خطِ آسمانِ خیابان است. خط آسمان خیابان، تقریبا همان هدف‌های گفته‌شده را منتها در خیابان دارد. خط آسمان خیابان بر دو نوع است. نوع اول فقط شامل بدنه‌ی متصل به نمای خیابان می‌شود، و نوع دیگر احجام عقب‌تر از نما و هرآن‌چه را که از داخل خیابان دیده می‌شود، دربر می‌گیرد.

ناگفته پیداست که آن اولی مخصوص طراحان (و ابزاری است برای پایش هماهنگی لازم میان اجزای طرح و سوق دادن آن به‌سوی یک‌پارچگی) و این دومی، که به آن خط ترکیبی آسمان می‌گویند، شاخصی است کیفی برای درک محیط؛ برای رهایی از دست دغدغه‌هایی دامن‌گیر، که آیا آرامش  کافی در محیط دارید؟، حس محصوریت  به‌اندازه است؟، حس مکان به‌شما دست داده؟ فضا را یک‌پارچه می‌فهمید؟ و نمونه‌هایی دیگر از این‌ دست. ما تنها با این نوع خط آسمان در خیابان کار داریم. و قبلی را در کارگاه طراحی جا می‌گذاریم.

امروزه شهرسازی با همراهیِ علوم ‌اجتماعی و روان‌شناسیِ ‌ادراک به ‌جایی رسیده که بداند تعاریف جاری از فضای شهری، ناکارآمد و نارسا است. می‌دانیم که دو نوع فضای شهری وجود دارد؛ فضایی که زمان آن را می‌سازد، و فضایی که من ‌و شما آن را می‌سازیم.

 مقتضیات این‌ها باهم فرق دارد. و نقش من ‌و شما؛ شهرساز باشیم، شهروند باشیم یا مدیریت شهری، بسته به این‌که جایگاه ما در کدام‌ یک از آن دو نوع قرار بگیرد، بسیار متفاوت است.

هریک از این دو نوع فضای شهری سازنده‌ی خاصِ خود، سازوکار خاصِ خود و مورد مصرف خاصِ خود را دارد. آن‌گاه، و به تَبَعِ همه‌ی این‌ها، هر دو نوع فضا، ویژگی‌های بصری‌کالبدیِ خاص خود را هم دارند. فضاهای شهریِ زمان‌ساز، با تمام، تفاوت‌های درون‌گروهی که باهم دارند، از یک قماش‌اند. به‌هم نزدیک‌اند. و آن‌چه من ‌و شمای هوشمند می‌سازیم، به‌رغمِ دریایی از گونه‌گونی، از قماشی دیگر است.

فضایی که مُهرِ زمان بر پیشانی دارد، ذهن مجرد هنرمند را برنمی‌تابد، چه رسد به ذهن کاملا مشروط مدیریت شهری بالعکس. فضایی که من ‌و شما می‌سازیم، نماد انطباق محیط با من‌ و شما است؛ و فضایی که زمان آن را می‌سازد، نماد انطباق من ‌و شما است با محیط. این‌ها تفاوتی با هم ندارند؟ و اگر دارند که قطعا دارند، نقش، وظیفه و جایگاهِ منِ شهرساز، شمای مدیریت ‌شهری و آن شهروند در فرآیند ایجاد هر دو نوع، یکی است؟

در منابع آموزشی کلاسیک به اهمیت تعریف خیابان به خوبی پرداخته نشده

متاسفانه در منابع آموزشی کلاسیک ما آن‌گونه که شایسته است، به اهمیت تعریف خیابان پرداخته نشده. معمولا عادت داریم هر ‌فضای شهریِ پویا را که محل عبور مردم، و محمل ارتباطات اجتماعی آنان باشد، خیابان بنامیم.

در این صورت کوچه‌های بلندباریک و بسیار محصورِ بوشهر، کوچه‌های پیچ‌درپیچ و غیر محصور رشت و لنگرود، گذرهای لوطی صالح و جوانمرد قصاب تهران، باب همایون تهران و چهارباغ اصفهان همه خیابان خواهند بود.

در این‌صورت چه فرقی است میان این‌ها؟ هرچند شهرسازان شکل‌گرا خیابان را به ‌داشتن درجاتی از هماهنگی بصری، آراستگی و نظم هندسی مشروط می‌کنند. شرط‌های دیگری هم پیشِ ‌پای خواستاران خیابان می‌گذارند. از این قبیل‌اند؛ تواتر، توالی و حد معینی از محصوریت. کافی است برآمدن تنها یکی از این شرط‌ها را معیار ارزیابی بگیرید؛ دیگر حتا ولی‌عصر تهران و چهارباغ اصفهان هم خیابان نخواهند بود. چه رسد به گذرهای کذاوکذا.

حال پرسش این‌جاست اصلا دیدگاهی شهرسازانه، و نه شخصی و طرّاحانه، بر ضوابط نما و خط آسمان وجود دارد؟ اگر داشت که الان باید شاهد نظام‌مندی محله‌های مهندسی‌ساز، می‌شدیم؟ و اگر دیدگاه مثلا شهرسازانه خوب و کارآمد بود، شهرسازان به‌نام ما در آمریکا و اروپا  غم ازدست رفتن شهرهای دیروزی اروپا را نمی‌خوردند؟

تا کِی باید اصرار بورزیم که دیدگاه شهرسازانه هست و خوب هم هست؟ غافل از این‌که شهرساز در بسیاری از فضاهای شهری، نباید دخالت کند یا دست کم دخالتِ عملی نکند. گفتیم که دو نوع ‌فضای شهری وجود دارد. نگارنده میانِ آن‌ها فرق قائل است. درست‌تر آن بود که می‌گفتیم، تفاوت را میان استفاده‌کنندگان می‌بیند. البته نه در سنّ، جنسیت، قومیت آن‌ها، بلکه در میزان ارتباطی که با هم و با فضا دارند.

دو نوع ‌فضای شهری وجود دارد. زیرا دو نوع استفاده‌کننده از آن‌ها وجود دارد. استفاده‌کنندگانی که به‌هم، به فضا و به آن پاره‌ی شهری که فضا را دربر گرفته تعلّق دارند؛ و آن‌ها که ندارند. تمامِ نکته در این‌جا است. ‌فضای شهریِ شما یا جایی برای پیوندهای درونِ پاره‌ی شهریِ شما است، و یا پیوندها را با بیرونِ آن برقرار می‌کند. درون یا بیرون؛ مسئله این است. نقشِ همه‌ی شخصیت‌های بازیگرِ صحنه‌ی شما، از این نوع تا آن، نسبت به‌هم متفاوت است. روشن است که شرط‌های شِدادوغِلاظ شهرسازانِ شکل‌گرا هم، در این‌دومی می‌گنجد، و نه در آن‌ اولی .

حال نوبتِ پرداختن به اصل موضوع است. انتظار ما از هماهنگی بصری در همه‌ی خیابان‌ها، نابه‌جا است. در خیابان‌هایی که برای ارتباط‌های درونی میان استفاده‌کنندگان ساخته می‌شود، گونه‌گونی اجتناب‌ناپذیر است. برای اثبات این مدعا که چنین اغتشاشی نه خیلی بد است، و نه تنها راه‌ حلِ آن معمارانه‌شهرسازانه، راه دور نروید.

سری به خیابان ولی‌عصر تهران بزنید. هیچ‌چیز در این خیابان هماهنگ نیست. احساس خوبی هم دارید. ما درس‌های خود را از مکان می‌آموزیم، و به‌ خودِ ‌او هم پس می‌دهیم. خیابان، ولی‌عصر تهران به ‌ما می‌آموزد که ترکیب نماهای خیابانی(هرقدر هم که بد و مغشوش)، اگر پشت ردیفی از درختان باشخصیت تناور، که سایه‌ی مادی و معنوی خود را بر فضا می‌گسترانند قرار بگیرد، نتایجی شگفت‌انگیز به‌دست خواهد آمد.

البته کاری که باید برای خیابان‌های مخصوصِ ارتباط‌های بیرونی باید بشود، چیز دیگری است. آن‌جا شما مجاز هستید بیش‌ترین دخالت‌ها را بکنید. اما همان‌جا هم نیازِ زمان و هدف از پیوندهای ارتباطی را در نظر داشته باشید. شاید بخواهید تختِ جمشیدی بسازید…

کارشناس ارشد طراحی شهری و مدرس دانشگاه
zand_mansour@yahoo.com